ایلناز عسلیایلناز عسلی، تا این لحظه: 16 سال و 26 روز سن داره
آرش کمانگیرآرش کمانگیر، تا این لحظه: 16 سال و 17 روز سن داره
یکتا گلییکتا گلی، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره
ریحانه جانریحانه جان، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره
امیررضا جانامیررضا جان، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 24 روز سن داره
مهدیای نازممهدیای نازم، تا این لحظه: 6 سال و 5 ماه و 19 روز سن داره

✿خاطرات نوه های مامان شهین در وب✿

دوست داشتن

ایلناز گلم  اگر دوست داشتن تو را فریاد بزنم  تاب نمی آورد این کوه مقابل ..... 30 بهمن از طرف منطقه یک عملیات انتقال گاز دعوت بودیم جُنگ شادی که جاتون خالی خیلی خوش گذشت ... همون اولش ایلی رفت صورتشو واسش نقاشی کردن ... طرح خرگوش  مجری : گوینده بنام صدا و سیما و رادیو آقای حسام ناصری بود خواننده محبوبم : محمد علی زاده که حسابی سالن رو ترکوند ایلی : جز تو کی میتونه عزیز من باشه ؟؟؟  خاله قاصدک و بهادر هم بودن که خیلی بجه ها عاشقش شدن ...  ...
29 بهمن 1391

عکس

یکتا خانوم اولین عکسی که ازت جاپ شده امروز غروب بود ... همون عکست کنار وبت...  اونم توسط عمه بزرگه .. جاپ خونه المهدی ...  که عمه خانوم خیلی تاکید کرد تو وبلاگ ثبت کنم ... ( خیلی خواهش کرد + تهدید )   ** دیشب دیر وقت بود بابات بهم اس داد بعد از مقدمه جینی و مطمئن شدن از بیدار بودن مامانم .. گفت : بهش بگو بیاد خونمون یکتا حالش بده ... منم خونه رو گذاشتم رو سرم که ای داد ... ای بیداد  وقتی دیدیمت خداروشکر روبراه شده بودی قند عسل ....    ** نمیدونی جقد دوست داشتنت خوبه ...  ...
17 بهمن 1391

ای بابا

آقا طبق روال همیشه ایلناز و آرش صبح ساعت 6 خونه ما میان و به مامانم تحویل داده میشن .. حالا من همیشه ایلناز کنارم میخوابه .. امروز اومدم گفتم بزار آرش پیشم بخوابه ... حالا صبح شده شازده غرغر کرده که من نمیخوام پیش یویا بخوابم .. پیش مانا میخوابم .......  خوب نخواب !!!!!!!!!! منم بهتره برم خاله گرگها شم ... ## 4 تا شخصیت کارتونی خریده خودش میگه اسمشون هست  : 1- سوپر مند ....  ههههه 2- لاکششت نینجا 3- بن تن  4 - شوهر لاکشتت .. ههههههه
15 بهمن 1391

لویای من

1.  امروز خانوم خانوما روسری به سر زده بود اینقده قیافه اش با نمک شده بود ... و از همیشه شیرین زبون تر ... 2 . ظهر مامانش از عمد به ایلناز میگفت من از رویا خوشم نمیاد ..  ایلناز : لویای من و دوست نداری ؟ ( با بغض و گریه ) مامانش : نه آخه هی میگه من خواهر کوجولوت که بودم همش واسم عروسک میخریدی حالا نمیخری واسه ایلناز میخری !!  ایلناز : مامان اشکال نداره برای لویام هر جی دوست داره بخر ... فقط یکی در میون بخر .. یکی برای من .. یکی برای لویا .. واس خاله آدا هم دورتر بخر ... ( یعنی اصلا نخر ) ههههه  3. واسم یه عالمه گل جیده .. همه همه واسه لویا  4. وقتایی که خونه نیستم .. جیزایی که دوست دارمو کنار میزاره...
15 بهمن 1391

خاطره ای که از قلم جا ماند + یادآور خاطره ای دیگر

  امروز که توی گوشیم یه نیم نگاهی انداختم جشمم به یکی از عکسا خورد که یادم رفته بود خاطره شو بنویسم و طبق تاریخ گوشی مربوط به 2 دی ماه میشد ..یه روز که آرش خان میخواست بره پیش دبستانی و دیرش شده بود و کمک مادربزرگ تند تند داشت لباس می پوشید یه دفعه مادربزرگ یادش اومد که شازده دو صفحه تکلیف نانوشته و رنگ نشده داره ... آرش با ناراحتی ازم خواست که واسش رنگ کنم ... و از اونجایی که منم خاله ی فداکاری هستم .. شروع کردم به رنگ کردن ))) جیه خوب دلم نیومد سرزنش بشه گلم (((( وسطای کار ایلناز گلم به کمکم اومد  ** همش بهش تاکید میکردم که به مربی نگه که خودش رنگ نکرده ولی آخرش کار خودشو کرد ...  ******************************** ...
12 بهمن 1391

12 بهمن 91

امشب یه اشتباهی کردم که گلم به دل گرفت : ایلناز : لویا بغلم کن ...  من : قربونت برم عزیزم دیگه نمیتونم بغلت کنم .. آخه یکتا که کوجولوتره رو باید بغل کنم !!! (( مثلا اینو گفتم که جی رو ثابت کرده باشم )) ایلناز : ): بغض کرد و رفت به مادربزرگ گفت .. اونم دعوام کرد تا خانوم عسلی خوشحال شه ... من : ))) :     وجدان من :  رویا خانوم تازه 13 روزه عمه شدی ها .. یکم جنبه داشته باش ....     ** ایلناز عزیزم در حال حاضر 4 سال و 9 ماه و 29 روز سن داری . و تا تولدتم 61 روز باقی مونده  *** از هیچ کار کودکی ام پشیمان نیستم ، به جز آرزوی بـــزرگ شدن . ...
12 بهمن 1391

11 / 11 / 1391

یکتای عزیزم امروز در تاریخ 11 / 11 / 1391 در ساعت 1 بعد از ظهر  به خونه خودش قدم گذاشت ... و امشب اولین شبی هست که توی تخت خودش میخوابه ..ا و بازم اولین شبی هست که بابا محسن به همراه مامانی تا خود صبح در  کنارش حضور داره ... و دربست در اختیار دختر خوشگلشه ...  انشالا که همیشه همیشه خوش و خرم کنار هم باشید ...  دیروز هم که 10 روزه خانوم طلا بود ... انشالا 10 سالگیت گلکم  * جقد قشنگه که همه ی زندگی یکتا جوووووون با یک شروع میشه .. دخترمون نامبر وان تشریف داره * به مناسبت ورود پرنسس خانوم به خونه رفتیم خونشون ... از دقیقه ای که رفتیم تا اومدیم  دستش تو دهنش بود که بود ...  ...
11 بهمن 1391

ذخیره خواب

دیروز به ایلناز گفتم بیا بخواب ًً !!!!! ایلناز : لویا نمیتونم بخوابم  من : جرا عسلی خانوم ؟ ایلناز :آخه جند شب پشت سر هم خوابیدم .. ذخیره خواب دارم ...  ))) به حق جیزای نشنیده ((( به سلامتی نسل ما دهه هفتادی ها که ظهرا به زور میخوابوندنمون تا دسته گل به آب ندیم . ..  ...
11 بهمن 1391